آموزه‌‏های اسلامی مربیان را تشویق نموده است تا پیش از هجوم و شبیخون پیری بر خرمنِ عمرِ جوانان، فرصتِ عمر؛ این سرمایه و رأس المالِ جوانان را غنیمت شمرده و بر استفاده‌‏ی درست از عمر و وقت توجه و مراقبت داشته باشند. تعالیم اسلام گروهی از سایه‌نشینان عرش الهی را جوانانی معرفی نموده است که در عبادت و پرستش الله متعال نمو و نما یافته‌اند؛ ایشان را نه هوا و خواسته‌‏ها خسته نموده است و نه هم تمناهای بی‌‏بنیاد بی‌مایه‌‏شان ساخته است؛ و نه هم از رَوح و رحمت خدا ناامید شده‌اند.

خزیدن و جای پا بازکردنِ ناامیدی در جان و روان جوانان امت اسلامی، هیچ توجیهی ندارد؛ ما خدا را مشروط بر تمکین و تسلط در زمین که پرستش نمی‌کنیم؛ اگر چه درین باب تلاش بی نهایت داریم؛ لکن ما خدای را بدان جهت می پرستیم که این مسؤولیت و وجیبه‌ای همیشگی بر دوش ماست.

مسؤولیتِ عمده‏‌ی جوان مؤمن درین عصر پرآشوب، این است که در راه رهروان مسیر حق، همانانی که نیش و کنایه‌‏ی دیگران درآنان تأثیری نمی‌‏نهد، ره پیماید؛ و در متن زندگی، بِزیَد و نه در حواشی و اطراف آن؛ و ردا و عبای یأس و ناامیدی را از تن دور کند و بر رهِ جد و جهد، رَه رود؛ تا به یکی از دو مکرمت؛ زندگی ای که دوستان را خرسند سازد و یا هم مرگی که دشمن را به غیظ آورد، دست یابد.

نگرش در سیرت و زندگی پیامبر اسلام این امر را آشکار می‌سازد که پیامِ پیامبر به روشی سهل و ساده در میان مردمِ مدعو، راه نیافت؛ بلکه در جریان پیمودنِ مسیر خویش، با هر گونه معارضه و مدافعه‌ای از هر راه ممکن و به هر نوع ممکن از جانب دشمنانش روبرو شد.

در روشنی موضوع، اینک پرسش‏های ذیل‌الذکر در باب دعوت مطرح می‌‏شود؛ آیا پیروزی دعوت و برپایی دولت اسلامی، بر اساس معجزه‌‏های درهم‌‏شکننده‌‏ی سختی‏‌ها به دست آمد یا بر اساس تدبیر و پلان و برنامه‌‏ریزی و مدیریت و اراده‏‌ی محکم در پیشبرد و حمل دعوت؟ و آیا معیار و اساسِ کار درین امر، توظیف و بکارگیری توان و نیروی جوانان و گماردنِ آن در مکان مطلوبش بود یا کدام اساس و  معیار دیگری درین عرصه وجود داشت؟ و آیا دعوت اسلامی نیروهای خاموش و توان‏های معطل را دوباره نیرو بخشید و به بهره‌برداریشان رسانید؟ و آیا جوانان در خلال تاریخ، به ندای دعوت و فعالیت اسلامی لبیک گفتند و یا به تن‌‏پروری و راحت‏‌طلبی و آسایش سر فرود آوردند و از باور به وسیله بودن زندگی، به هدف پنداشتن آن رسیدند که در نتیجه توده‌‏ها و ملت‌‏های دیگر ایشان را به بردگی خویش در آوردند؟

هدف ما در این مسیر این است که بدانیم دعوت اسلامی چگونه در جان و روان جوانان ارزش بهره‌‏مندی از عمر را اساس نهاد، و از انسان‌‏هایی که در حاشیه‌ی زندگی می‌‏نمودند و به دنبال شهوات نفسانی بودند، قائدان و رهبرانی ساخت که به عنوان سازندگان تاریخ، شناخته شدند.

به درستی جوانان در آغازین مراحل دعوت اسلام، دارای عالی‏ترین تأثیر بودند؛ زیرا اسلام در میان ایشان فعالیت و نیرومندی ایجاد نمود و ایشان را از جامعه‌‏ی پوچ و بی‏ارزش، به جایگاه امتِ گواه بر دیگر امتان قرار داد، و دعوت اسلامی ایشان را از خوی و عادت‏های جامعه‏‌ی ابوجهل و ابولهب و حمالة الحطب، به جامعه‌‏ی ارزش‏های والایی درآورد که مرد و زن دوشادوشِ هم، به اعتلای پرچم دعوت پرداختند و این نمونه‌‏ها، نقش بسزایی در ساختن امت داشتند.

جعفر بن ابی طالب رضی الله عنه؛ ره‏نورد نبرد موته

جعفر در حالی‏که بیست و یک سال عمر داشت، اسلام آورد. و سرپرستی مسلمانان در هجرت به حبشه به دوش او بود که خرد، حکمت و دوراندیشی او سبب گردید تا مسلمانان در حبشه ماندگار شوند. هنگامی‏که جعفر بعد از فتح خیبر، به پیامبر پیوست، پیامبر با خرسندی تمام فرمود: «به خدا سوگند، نمی‌دانم به کدام یک خوشحال باشم؛ به فتح خیبر و یا هم به قدوم جعفر» [به روایت حاکم]

جعفر بعد از سپری نمودن یک سال از آمدن به مدینه، به زودترین فرصت، یکی از رهبران در غزوه‏‌ی موته قرار گرفت که در همان غزوه در سن چهل و یک سالگی به شهادت رسید.

بیشترینه‌‏ی کسانی‏که در آغازین آوان اسلام، ایمان آوردند و سهم عمده‌ای در برقراری و تمکین آن داشتند، جوانان بودند. نخستین سفیر دعوت اسلامی، معصب بن عمیر؛ جوانی دارای زندگی مرفه بود. و روزگار به رفاه به سر می برد، اویی که در ابتدا، دعوت را به آغوش کشید و در نخستین هجرت به حبشه، رهسپار آن دیار شد. و هنگام برگشت، پیامبر او را به مدینه فرستاد تا برای مردم مدینه دین بیاموزد که او هم نقش بهترین سفیر را برای پیامبر بازی نمود. سپس پرچم اسلام را در جنگ بدر و احد به دوش کشید. و در میدان احد حال آنکه پرچم اسلام در آغوش او به اهتزاز بود، به شهادت رسید. و پیامبر در باره او این آیه‌‏ی مبارکه را تلاوت نمود: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً/ در ميان مؤمنان مرداني هستند كه با خدا راست بوده‌اند در پيماني كه با او بسته‌اند. برخي پيمان خود را بسر برده‌اند (و شربت شهادت سركشيده‌اند) و برخي نيز در انتظارند (تا كی توفيق رفيق می‌‏گردد و جان را به جان‌آفرين تسليم خواهند كرد). آنان هيچ‏گونه تغيير و تبديلی در عهد و پيمان خود نداده‌اند (و كمترين انحراف و تزلزلي در كار خود پيدا نكرده‌اند).» [احزاب: 23] مصعب در حالی به سوی خدا رفت که جز رضایت الله متعال و نایل شدن به شهادت در عنفوان دوران جوانی خویش، چیزی با خود نداشت.

جوانان مسلمان، نمونه‏های بارزی اند که در عرصه‌‏ی شجاعت، جسارت، بخشندگی، ایثار و از خودگذری، مثال زدنی‌اند. میدان جهاد بارزترین عرصه‏‌ی به نمایش درآمدنِ این ویژگی‏هاست؛ هنگامی‏که پیامبرِ خدا برای غزوه‌‏ی احد از مدینه خارج شد، همه‌‏ی اشتراک کنندگان را رصد می‌‏نمود، و مبارزین خورد سن را به مدینه بر می‏‌گردانید؛ از زمره‌‏ی این افراد، یکی سمره بن جندب بود. پیامبر او را در حالی برگردانید که برای رافع بن خدیج اجازه‌‏ی حضور در جنگ را داده بود. سمره به پدر خوانده‌اش مری بن سنان گفت: پدر! پیامبر برای رافع اجازه‏‌ی حضور درجنگ را داده است و برای من نه؛ در حالی‏که من هنگام کشتی گرفتن، پشت او را بر زمین می‏‌خوابانم. مری بن سنان به پیامبر گفت: ای رسول خدا! شما فرزندم را بازگردانیده و فرزند خدیج به اشتراک در جنگ اجازه داده‌ای؛ در حالی‏که فرزند من، رافع را به کشتی بر زمین می‏‌خواباند! پیامبر برای آن دو فرمود: با هم کشتی بگیرید. سپس سمره توانست پشت رافع را به زمین فرود آورد؛ در نتیجه برای هردو اجازه‌‏ی حضور داده شد. [تاریخ الامم و الملوک: 2/61] 

تاریخ اسامه بن زید را به یاد دارد، هنگامی پیامبر او را به قیادت و رهبری سپاه گمارد که جوان هجده ساله‌ای بیش نبود. و از نبردش پیروز و ظفرمند برگشت. همچنان تاریخ در دل خود فتوحات و پیروزی‏‌هایی را نهفته دارد که جوانانی همچون محمد بن قاسم ثقفی آن را رقم زده است؛ کسی ‏که همواره از او به عنوان یکی از بزرگ‏مردان تاریخ، یاد می‌‏شود؛ او اسلام را تا چین رسانید؛ و زمام قیادت و رهبری را درست زمانی به دست گرفت که جوانی بیست و هفت ساله بود.

زید بن ثابت رضی الله عنه نمادِ تلاش والا

بعضی از دانشمندان روانشناسی برین نظرند که اگر انسان بتواند ٥٠درصد از توانایی‌‏های عقلی خویش کار بگیرد، توانایی آن را دارد تا چهل زبان دنیا را فرا گیرد، و همچنان می‌‏تواند در یک فصل درسی، در ده‌ها دانشکده درس بخواند.

این نمونه‌ای که قابل تصور نیست، نمونه‌‏های زنده‌ای از آن در جوانان دعوت موجود بود، که از آن زمره، می‏توان از زید بن ثابت نام برد؛ هنگامی‏که پیامبر اسلام به مدینه تشریف‌فرما شدند، زید کودکی یازده ساله بود. و درین سن و سال زودهنگام، پیامبر بدو دستور داد تا زبان عبرانی/ زبان یهود را فرا بگیرد. پیش از این امر، زید را کسانش به نزد پیامبر بردند تا پیامبر خدا آنچه زید از قرآن فراگرفته بود، بشنود. زید می‌‏گوید: نزد پیامبر آنچه یاد داشتم، قرائت نمودم، پیامبر از حسن بیانم به شگفت آمد و برایم فرمود: زید! کتابت یهود را فرا بگیر؛ زیرا من در نوشته‌‏ها، بدیشان اعتماد ندارم. زید می‌‏گوید: من به فراگیری زبان یهود مشغول شدم. نصف ماه بر من نگذشته بود که توانستم به خوبی آن را فرابگیرم. از این به بعد، هرگاه پیامبر می‏‌خواستند با ایشان مکاتبه نمایند، من برای پیامبر می‌‏نوشتم. پانزده روز، همه‌ی مدت زمانی بود که زید برای کسب و آموزش زبان یهود در نوشتن و خواندن، بدان نیاز داشت؛ بدون شک این‏ها همت‌هایی بود که اسلام روانشان را پاک نموده بود و توانای‏های نهفته در ضمایر شان را برانگیخته بود.

در دنیای امروز ده ها نفر را می‌‏بینیم که به اسلام روی می‌‏آورند، عرب هم نیستند، با سپری شدنِ مدت زمانی اندک و آن‌هم فقط چند ماه معدود، مانند دیگر فرزندان اسلام، کتاب خدا را حفظ می‌‏نمایند. و این بستگی به اراده‌‏های صادقانه و همت‌‏های بلندی دارد که در پی پاداش و عازم رقابت و پیشتازی درین زمینه‌اند.

عبدالرحمن الداخل؛ شاهین قریش

عبدالرحمن الداخل؛ شاهین قریش، توانست دولت اموی‏ها را در اندلس اساس گذارد. دولت اموی‏ها سقوط نمود. عبدالرحمن الداخل درین هنگام جوانی نوزده ساله بود. از ترس تعقیب و بازداشت توسط ایادی خلافت عباسی، از سرزمین خلافت به سوی مغرب فرار نمود. درآنجا همواره تلاش و پایداری می‌‏نمود تا اینکه توانست برای بنی امیه در اندلس در سال 138هـ. امارتی بزرگ بر پا نماید؛ یعنی او توانست بر اندلس سیطره بیابد و آن را مقر دارالحکومة خویش گرداند؛ در حالی‏که بیست و پنج ساله بود؛ درین کارزار نه سپاه و ارتشی او را یاری نمود، و نه هم نیرو و سلطه‌ای او را حمایت کرد، فقط او درین راه از تدبیر و اندیشه و برنامه‌‏ریزی و مدیریتِ درست، کار گرفت.

ابوجعفر منصور خلیفه‌ی عباسی او را شاهین قریش لقب داد و در باره‌ی او می‏‌گفت: عبدالرحمن با تدبیر و ترفند خویش از دمِ نیزه و شمشیر رهایی یافت، بیابان‏ها را در نوردید، از دریاها عبور نمود و به تنهایی خود به سرزمین عجم (غیر عرب) ها درآمد، شهرها را به تسخیر در آورد و ارتش و نیرو تجهیز نمود و دیوان و دفتر بوجود آورد و بعد از فروپاشی، حکومت بزرگی برپا نمود؛ و آن هم با حسن تدبیر و تسلیم ناپذیری...

محمد فاتح؛ قهرمان برنامه‌‏ریزی

نسل‏های مسلمان پی یکدیگر در پی تحقق امری بودند که از پیامبر خدا شنیده بودند؛ و آن اینکه: قسطنطنیه فتح خواهد شد؛ امیرش امیری نیکو و سپاه اش سپاهی نیکو است. [حاکم]

قسطنطنیه سالیان سال و قرن‏های متمادی ای فتح نگردید؛ اما فتح آن یقینی در درون مسلمانان بود که بدان شک راه نیافته بود تا هنگامی‏که تحقق این خبر نبوی به دستان سلطان محمد فاتح رقم خورد. فاتح در سال 833 هـ. چشم به جهان گشود و در حالی در سال 855هـ. بجای پدرش بر مسند حکومت تکیه زد که در بیست و دو سالگی عمر خویش بسر می‌برد. این مقطع زمانی برای فاتح سرآغاز زندگی پر از جهاد و تلاش و پایداری بود.

امری که محمد فاتح به سوی آن همت گماشته و در میدانش اسب اراده به جولان در آورده بود، فتح و گشایش شهری بود که با خود بشارت نبوی را به همراه داشت. خبرِ فتح این شهر به گفته‌ای راست و درست به پسینیان رسیده بود. محمد فاتح برای تحقق این خواسته با برنامه‌‏ریزی و تلاش و استقامت و پایمردی همت گماشت، هنگامی‏که اهل شهر بدان پناه بردند و از ورود کشتی‏‌های فاتح ممانعت به عمل آوردند، محمد برای عبور کشتی‌‏های خویش، راهی از خشکه جستجو می‌‏نمود تا سلسله زنجیرهای مانع بر سر راه کشتی‏ها را دور بزند؛ او در مدت زمان اندکی زمین را هموار و راه را برابر ساخت، تخته چوب‏هایی را با روغن و شحمیات، روغن‏کاری نمود، سپس آن‏ها را طوری در راه قرار داد که کشتی‏ها را بتوانند از روی شان بکشند و عبور دهند. با این کیفیت توانست حدود هفتاد کشتی را طوری از منطقه عبور دهند که بیزانس‏ها حتی آگاه هم نشوند، او با عبور دادن کشتی‏ها از مسیر خشکه توانست از موانع آهنینی که برای سد عبور و مرور کشتی‏ها توسط مردم شهر در مسیر دریا گذاشته شده بود، بگذرد.

دوکاس تاریخ نویس غربی در پیوند به این امر می‏نویسد: ما هرگز پیش از این، چنین امر خارق العاده‌ای را نه شنیده بودیم و نه هم دیده بودیم؛ محمد فاتح زمین خشک را به دریاهایی تبدیل کرد که کشتی‏هایش بجای برآمدن بر امواج دریا، بر بلندی‏های کوه‏ها به جولان درآمده بود. و او با این کار خویش، از اسکندر کبیر سبقت جست.

سلطان محمد فاتح توانست در سال 857هـ. قسطنطنیه را فتح نموده و آن را مرکز و پایتخت حکومت خویش بگرداند؛ عمر او درین هنگام، بیست و چهار سال بود.

محمد فاتح، شخص مستثنی از قاعده نبود؛ بلکه او در امتداد امتی قرار داشت که در خود قطز سی و نه ساله‌ای داشت که ندای مشهور وااسلاماه! از حنجره‌ی او به گوش‏ها رسیده بود. گفته شده است که در پی پیروزی قطز در عین جالوت، بشارت پیروزی او به همه اماکن سرزمین اسلامی و حتی اروپا رسید؛ روح و روان همه مردمان با وجود اختلاف دین و آیین، به این بشارت، سرور خاصی به خود گرفته بودند. و سرانجام آن این شد که مغول شکست خورد و سرزمین و بلاد شام در سیطره‌ی ممالیک قرار گرفت، و چه بسا شاید او اروپا را برای مسیحیت نگه داشت.

بیبرس؛ احیاءگرِ خلافت عباسی

بعد از مرگ قطز، بیبرس امر انتصار آن را در حالی به عهده گرفت که 38 سال داشت؛ او در سال 620 هـ. به دنیا آمد و در سال 658هـ امر سلطنت را به دست گرفت. گفته شده است او در خلال زمامداری خود خلافت عباسی را بعد از اینکه توسط مغول در بغداد نابود گردیده بود، دوباره در قاهره احیاء نمود، برنامه‏‌های اداری جدیدی در حکومت بوجود آورد. بیبرس به ذکاوت و تیزهوشی نظامی و دیپلماسی خویش مشهور بود، او نقش بزرگی در تغییر نقشه‌ی سیاسی و نظامی در منطقه‌ی بحر متوسط داشت.

بهره‌‏دهی جوانان در سایه‌ی قیادت و رهبری متوقف نگردید؛ بلکه بهره‌‏هایش را به شکل بهتر و افزونتر در عرصه‏های علم و دانش به شکل عام؛ اعم از علوم فهم وحی و فلسفه و دیگر علوم، تقدیم نمود.

سیبویه؛ دانشمند بزرگ ادبیات عرب

سیبویه در آستان عالم بزرگِ عرب خلیل بن احمد، زانوی تلمذ بر زمین نهاد؛ هنگامی‏که خلیل رحلت نمود، سیبویه به سوی علی بن نصر جهضمی رفت، و برایش گفت: ای علی! بیا تا برای احیای علم خلیل، یاور همدیگر باشیم. علی خود را از انجام این امر، عقب کشید و سیبویه در آنچه می‏خواست، تنها ماند... سیبویه با همه آنچه در دلش از دیانت و امانتداری و محبت و اخلاص داشت، قدم پیش گذاشت و علم و دانش پراکنده‌ی خلیل را گرد آورد و کتاب مشهور خویش «الکتاب» را برای امت اسلامی نوشت. اگر بدانیم که سیبویه در حالی درگذشت که‌اندک زمانی از سی سالگی اش گذشته بود، پس عمرش هنگام طلب علم چقدر بود؟ و چه امت بزرگی است آنگاه که زبان و قواعد زبان آن را به خوبی و درستی کسی فرا گرفت که خود از نژاد عرب نبود، و هنگامی که امت کتابش را فراگرفت، بدون نگاه به نژاد و قوم و عمرش، او را سپاس‏گزاری نمود.